اي متولد آتش اين آتشکده
به تماشا بنشسته ام
در وراي حريق اين ستارگان چه نزديکي
دژخيم صفتان چي مي کنند، چه مي گويند، چه مي خواهند
آيا روشنايي را نمي بينند
همه لاف روشنفکري مي زنند
و نيستند و هستند
تنها عابري با چراغي در دست
باز خواهي يافت خود را در دامن بي صفتان
باز آئيي بر آن اصل
همچون موسي نزد فرعونيان
سرشتت نگاشته گشته
ولي بسي رنج، عذاب، درد
رنج ات را مرهم نهم
عذابت را خريدارم
و دردت طناب دار است بر گردنم
صليبي است که بر دوش کشم
فقط بگذار به تماشا بنشينم
تا همه مهر گردم
آتش گردم
عشق را به دوستي بسپارم
و خود را به تو
تا اخلاص را عبادت کنم
که من به تماشا نشسته ام
به تماشاي تو
به تماشاي خود
نويسنده: سعيد کنف چيان
Saeed kanafchian
درباره این سایت